آآآآآی نسییم سحری!

آآآآآآآی نسیم سحری صبر کن!


تصور كنيد همه ى خانواده از پدر و مادر بگير تا بچه هاى قد و نيم قد، از پدربزرگ و مادربزرگ بگير تا شوهرعمه ها و شوهرخاله ها، نشسته اند دور سفره هفت سين. منتظر كه دقايقى بعد توپ پر از گل شبكه يك سيما در شده و آغاز سال اعلام شود. همه منتظر و هيجان زده! يكهو خواننده اى محجوب چند دقيقه قبل از تحويل سال با سيبيل مشكى- حنايى، شلوار قهوه اى با چهار پيليسه در طرفين، يك كت قهوه اى مجهز به دو چاك در عقب و يك يقه اسكى خردلى- كه مثلا با كت و شلوار ست كرده باشد- مى آمد و با لبخندى مليح مى خواند: «آآآآآى نسيم سحرى صبر كن/ ما را با خود ببر از كوچه ها» . يك جورى هم خطاب به نسيم سحرى مى گفت «صبر كن»  انگار نسيم سحرى چمدان به دست، رفته است پايين، دم در منتظر آژانس و با عجله قصد رفتن دارد. حالا شوهر عمه را مى گويى نشسته از چپ دارد ته خيار را سق مى زند، پدر بزرگ را مى گويى ايستاده از راست خون خونش را مى خورد از حضور اين همه مهمان!


بهار آمد و شمشادها جوان شده اند

پرنده های مهاجر ترانه خوان شده اند...


لابد خواننده تصورش اين بوده پرنده هاى مهاجر تا الان ساكت يك گوشه نشسته بودند و داشتند در مورد نقش گازهاى گلخانه اى در گرمايش زمين فكر مى كردند و يا نقد فيلمى در مورد لايه هاى زيرين و پنهان فيلم «لالاند»  برنده ى جشنواره ى فيلم گلدن گلاب در كانال تلگرام مى خوانند. بعد به محض اينكه بهار شد، ديدند زشت است توى جمع سرشان توى گوشى باشد. اين است كه سريع آمدند وسط و به خواندن ترانه پرداختند! يا مثلا شمشادهاى در به در كه تا ديروز، ملت پشت برگ هايشان هر كار نكرده اى را مى كردند به محض سال تحويل چروك هاى پيشانى و افتادگى گونه و پلكشان از بين رفت و با طراوت، شروع به دويدن روى تردميل كردند. والا! يكى پدربزرگ ايستاده از راست را بگيرد كه ميهمانان هنوز دقايقى از سال نو نگذشته، ميوه ها و آجيل ها را به خاك و خون كشيدند.


ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!


واقعيت اين است كه دنيا جاى قشنگ ترى مى شد اگر چند سال به عقب برمى گشت. به آى نسيم «سحرى»  به «بهار آمد و شمشادها جوان شده اند»  به عيدى بيست تومانى سبزرنگ پدربزرگ؛ به خنده هاى بى حد و حصر پدرها، مادرها، آدم ها... اما حالا كه جهان كمى سخت شده، بايد شل كرد، بايد آرامش داشت. بايد سعى كرد شاد بود و خنديد. يك سال ديگر از شل كردن و شاد بودن ما  گذشت. سعى كرديم نقد منصفانه كنيم و متفكرانه بخندانيم. گاهى بيشتر موفق بوديم گاهى كمتر (اعتماد به نفسمان توى حلق ترامپ). يك سال ديگر با وجود سختى ها و سنگ هاى جلوى پا در كنار شما مانديم و حقيقتا «ما را به سخت جانى خود اين گمان نبود!»


متن: وحید میرزایی

کارتون: پیام پورفلاح

تصویر: سعید شعبانی 

مجله طنز نیمروز

همه چیز زیر سر زیرساخت هاییست که هیچگاه درست نمی شوند...

امان از زیرسااااخت!


بزرگترین دستاورد ورزشی سال گذشتۀ کشور این بود که ما فهمیدیم زیرساخت ها به شدت آماده نیست. یعنی؛

 نه تنها زنان به ورزشگاه ها راه پیدا نکردند، بلکه آنهایی هم که راه پیدا کردند در مناطق زلزله زده بود و باعث شد دوماه قبلش زلزله بیاید! (البته، حساب آنهایی که ریش و سبیل مصنوعی گذاشتند و رفتند ورزشگاه، جداست، چون ورزشگاه نفهمید مرد نیستند و زیرساخت هایش اوخ نشد.)


این مسئله در دل مسئولان ترسی انداخت و برای اینکه زیرساخت ها ناراحت نشوند، سر مربی سیبیلوی تیم بانوان تایلند یک چیزی کشیدند که یک وقت تیرآهن های سالن تا نشود و روی سر حضار نیفتد. در جای دیگر هم، خبرنگاران خانمی که می خواستند یک مسابقۀ بسکتبال در تبریز را پوشش بدهند را در اتاق حبس کردند و تلویزیون را هم از برق کشیدند که مبادا از راه دور، بسکتبالیست ها را خطری تهدید کند و این اشعه ها موجب مصدومیت کسی شود.

از طرفی دیگر، به تازگی، شاهد برخورد بسیار مناسب مسئولان و تبعیض قائل نشدن بین قهرمانان خانم و آقا بودیم، چون تا الان می دیدیم اگر آقایی مدال می آورد، دیگر عادی شده و از او تقدیر نمی کنند، ولی اقدام تاسف انگیز بانوان در کسب مدال، موردتِوجه قرار می گیرد. ولی خوشبختانه این مشکل هم رفع شده و الان کلا به هیچکس توجه نمی کنند.


خلاصه، با جلوگیری از تخریب

زیرساخت ها، بیش از این ستاد مدیریت بحران که هر لحظه دستش به یک چیزی بند بود را به زحمت نیندازند. امیدواریم در آینده یا زیرساخت های ورزشگاه ها را تقویت کنند، یا زیرساخت های خودشان را، که دیگر بانوان را با تعجب نگاه نکنند.


متن: مهرشاد مرتضوی

تصویرگر: سعید شعبانی


طنز نیمروز

ای دلار نازنین، سر در هوا، سُم بر زمین!!


خودروی ملیّ ما از خودروی چین بهتر است 

اقتصاد ما درست و اقتصاد چین خر است 

گاو ما شکر خدا هر روز میزاید ولی

اقتصاد چین مولد نیست، فی الواقع نر است

ارز ما اما کمی ارزانتر است از ارز چین

ای دلار نازنین، سر در هوا، سُم بر زمین


چند سالی هست عادت کرده ایم اینجا به شیب

شیب های پیش پاافتاده یا حتّی عجیب!

شیب دارد سقف بعضی جعبه های پست برق

یا همین شیب تورّم، شیب تند نانجیب

منتها شیب تو چون چوب است توی آستین

ای دلار نازنین، سر در هوا، سُم بر زمین


ما همه سرگرم کاریم و تو بالا می روی

پنج را رد کرده و تا عرش اعلا می روی

گاو ما پستان ندارد، گرگ رومی بی حیاست

بی حیاتر تو دلاری که از اینجا میروی

جان برجام اندکی آرامتر بپر، همین!

ای دلار نازنین، سر در هوا، سُم بر زمین


نرم نرمک می رسد با زورِ فروردین، بهار 

از در و دیوار می بارد خبرهای قصار 

مطمئن تر از تلگرام و سروش و بیسفون

کفتر کاکل به سر امسال می آید به کار

مثل کفتر می پری هر روز بالاتر از این

ای دلار نازنین، سر در هوا، سُم بر زمین


الغرض؛ ای دوستان، فکری به حال ما کنید

راه حلّی بابت این حالمان پیدا کنید

پیش از آن که در پی جعبه سیاه ما شوند

زودتر فکری برای این هواپیما کنید

شرم کن، پا یين بیا، کمتر کن آن بالا کمین

ای دلار نازنین، سر در هوا، سُم بر زمین!!



شعر: سعید طلایی

کارتون1: مطهره ناسخیان

کارتون2: سعید شعبانی


طنز نیمروز

عشق پسته ای


دلم برای تو تنگ است داداشی

سلام پسته ى خندان توى نقاشى

دلم كشيده بيايى و مال من باشى

اجازه هست صميمانه تر صدات كنم؟!

دلم براى تو تنگ است تنگ، داداشى

اگر چه لمس تنت قسمتم نبوده و نيست

كمى از عطر تنت را به من نمی پاشى؟!

خيالِ لمس تنت كلّه گرمى فُقراست

كه از لحاظ عملكرد، مثل خشخاشى

چقدر جاذبه دارى براى نقّاشان

كه عكسِ روى تو را می کشند بر كاشى

وَ اسم قشر مرفّه كه پيش می آيد

هميشه خنده به لب می زنى و بشّاشى

هماى بخت و سعادت نشسته بر دوشت

هميشه خوشگذرانى، هميشه عيّاشى

نه من مقصّر اين دوریم، نه تو، انگار

خدا نخواست از اول تو مال من باشى!

شعر:مصطفی علوی

کارتون: مصطفی ستاریان


طنز نیمروز

حرف اول


عبید زاکانی حکایتی دارد به این مضمون که یکی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید. گفت «در این باغ چه کار داری؟ » گفت: «بر راه میگذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. » گفت «چرا پیاز برکندی؟ » 

گفت «باد مرا میربود، دست در بند پیاز میزدم، از زمین برمی آمد. » گفت «این هم قبول، ولی چه کسی جمع کرد و پشتواره بست؟ » 

گفت «والله، من نیز در این فکر بودم که آمدی! »


حکایت عبید حکایت سؤال ماست و مسئولان کشور، از خرد بگیر تا کلان. سؤال این است: «چه کسی شما را بر میز مسئولیت نشانده و چرا؟ » شاید «باد » و شاید هم «در همین فکر بودید که ما آمدیم. »

در کشوری زندگی میکنیم که مدیریت بحران از خود بحران خطرناک تر است. در واقع اگر دوستان بعد از یک حادثه طبیعی یا غیر طبیعی کاری به کار بحران نداشته باشند و بگذارند به حالت اتوپایلوت بحران کار خودش را بکند، خسارات کمتری به کشور و مردم وارد می شود. خلاصه یکی از خطرناکترین رویدادها در کشور ایران همین مدیریت بحران و خطرناکترین موجود دنیا، مدیر بحران در کشور است!

اما داستان جایی روی تراژیکش را نشان می دهد که مدیر پس از بحران مدیریت، بدون هیچ واکنشی لبخند زده و از کادر خارج می شود. نه خانی آمده، نه خانی رفته. نه عذرخواهی، نه استعفا و نه برکناری از مسؤولیت.

 همین جور به چشم مردم زل زده و به کار خود ادامه می دهد. حالا اگر در ژاپن فیوز کنتر یک شهروند بپرد، وزیر نیرو و کل مدیران برق منطقه ای استعفا می دهند.

اصلا همین ژاپن اگر سخت جانی و تلاش برای ماندن در مسئولیت مدیران کشور ما را داشت با آن برق تولید می کرد!


متن: وحید میرزایی

تصویر: پیام پورفلاح


مجله طنز نیمروز

غم نان


اشک می ریزم برات!

می گذشت از کوچه مردی نان فروش

بود شادان سفره ای از نان به دوش

دید شخصی بی قراری می کند

ناله و افغان و زاری می کند

گفت هان ای مرد، گریانی چرا؟

از دو چشمت اشک ریزانی چرا؟

گفت من نه پول دارم نه غذا

دوش تا اکنون بماندم ناشتا

نان فروش از این سخن شد بی قرار

اشک چشمش ریخت چون ابر بهار

آن گرسنه گفت می گریی چرا؟

عفو فرما گرچه آزردم تو را

گفت می سوزد دلم بر حال تو

گو چه سازم؟ وای بر احوال تو

گفت قرص نان به من بنما عطا

تا نه من گِریَم نه تو بر حال ما

گفت حرف از نان مزن مرد عزیز

لیک گو تا صبح فردا اشک ریز

نان مخواه از من شود جانم فدات

هرچه خواهی اشک می ریزم برات!


شعر: نعمت الله طالبی

ایده: علی اسدی

تصویر: سعید شعبانی

طنز نیمروز